

گاهی خودم را مثل یک کتاب ورق می زنم.
گاهی خودم را مثل یک کتاب ورق می زنم
مثل یک کتاب که فرصت ویرایشش به پایان نرسیده .
آخر بعضی فکرهایم نقطه میگذارم که بدانم بایدتمامشان کنم.
بین بعضی حرفهایم کاما (،)که
بدانم باید کمی سکوت ادایشان کنم.
بعد بعضی رفتارهایم علامت تعجب و
آخربرخی عادت هایم علامت سؤال.
خودم را هرچند شب یکبار ورق میزنم تافرصت ویرایش
هست،
حتی بعضی ازعقایدم را حذف میکنم اما بعضی راپررنگ…
یک روز این کتاب چاپ میشود و به دست من می دهند و
فرصت
ویرایش به پایان میرسد…
وکسی می گوید:
(اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا)
بخوان کتابت را امروز توبرای حسابرسی ازخودت کافی هستی…
( سوره إسرا : 14)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طلبه میناب در 1399/05/10 ساعت 09:25:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1393/10/04 @ 09:26:53 ب.ظ
گفته ها و ناگفته های یک طلبه [عضو]
سلام عزیزم
این هم ماجرای روزگار ماست!
خط زدن
کم رنگ کردن پررنگ کردن
اضافه کردن…
و چه سخته زندگانی وقتی انسان به یقین و حقیقت نرسیده باشه!!!!
—————–
سلام دوست عزیز
ممنون از حضور شما ،واقعا ماجرای زندگی ما همینه، ان شاءالله همگی عاقبت بخیر بشیم
اللهم. انی رضیت بهم ائمه فارضی لهم انک علی کل ش قدیر