ساعت 3 به وقت دلتنگی و چله خراب
مولای مهربانم💞
دیشب حالم خوب نبود کمردرد داشتم ..
رفتم دوش گرفتم که صدای گریه مهدی بلند شد وقت خوابش بود …
رفتم بچه رو شیر بدم و بخوابمونمش ، از فرط خستگی خودم زودتر خوابم برد ….
از خواب که بیدار شدم با دلهره گوشی رو برداشتم …دل توی دلم نبود خدا خدا می کردم ساعت بیشتر از 24 نباشه …
خوب آقا اعمال چله را انجام نداده بودم …
چشمم به ساعت افتاد ..ساعت 3 به وقت دلتنگی و چله ی خراب بود …
نیم ساعت فقط سکوت تلخ کردم … آه کشیدم و حسرت خوردم ….
آقا تمام چله ها و خاطراتی که با تو داشتم یکی یکی یادم می آمد و اشک می ریختم…
خیلی دلم گرفته بود و احساس تنهایی می کردم …
حالی داشتم که حتی با خودت هم نمیتونستم حرف بزنم ….
با شرمندگی تمام آمدم توی حیاط که فقط نگاهم کنی ….
قدم می زدم و گریه می کردم….
ذکر می گفتم وبه ماه نگاه می کردم…..
دلتنگ توام و خیره به ماهم….
چشمم به ستوه آمده از طرز نگاهم….
او خسته از این منظره اما من بی تاب….
هر شب ز فراق تو پر از ناله و آهم……
😭😭😭
اللهم ارنی الطلعه الرشیده🤲🏻
نوشته شده توسط طلبه میناب
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طلبه میناب در 1399/02/18 ساعت 02:44:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1399/02/18 @ 02:52:29 ق.ظ
شیدا صدیق «دین آرامشبخش» [عضو]
آخی عزیز دلم….
دلم گرفت
چله ت بهم خورد؟
با قلب پاک و شکسته ت که مولاتو صدا بزنی حتما جوابتو مبده
حتی با چله خراب شده…