بچه های ماجراجو در جستجوی گنج (۱) ....
مولای مهربانم💞
در بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی فصل گرم تابستان دخترم فاطمه نرجس از خواب بیدار شد
خودش را کش و قوس داد و نشست ..
با چشمانش پف شده خمیازه ای کشید و گفت …🥱
مامان حوصله ام سر رفته🥱
دوباره دراز کشید
دخترم نخواب برو یه آبی به دست و صورتت بزن بیا بهت بگم چیکار کنیم😊
فاطمه نرجس سرگرمی همیشگی اش نقاشی کاردستی خاله بازی و خیال بافی است اما بیشتر از همه به نقاشی کشیدن علاقه دارد
فاطمه نرجس : خب مامان دست و صورتم شستم حالا بگو چیکار کنم ؟ ❓❓
نقاشی … نقاشی مادر دختری☺️
فاطمه نرجس انگار هنوز بی حوصله بود …
با خمیازه جواب داد : فکر خوبیه الان میرم دفتر و رنگ هامو میارم 🥱
بعد از چند دقیقه با دفتر نقاشی و جعبه مداد رنگی ۴۸ رنگ برگشت
مداد رنگی سبز و قهوه ای را برداشت شروع کردیم به کشیدن درخت
ناگهان سرش را بالا برد
انگار جرقه ای به ذهنش خورد 🤩🤩
از خوشحالی یک کف محکم و یک بشکن زد👏 🤌
در حالی که دست روی چانه اش بود 🤔 سرش را آرام تکان داد
و گفت :
..آهااا ن مامان یه فکر بکری به ذهنم رسید
من :چه فکر بکری ؟؟
ادامه دارد …..
به قلم خودم
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طلبه میناب در 1403/09/01 ساعت 06:53:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |