موضوع: "یادداشت ها"
بچه های ماجراجو در جستجوی گنج (۱) ....
پنجشنبه 03/09/01
مولای مهربانم💞
در بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی فصل گرم تابستان دخترم فاطمه نرجس از خواب بیدار شد
خودش را کش و قوس داد و نشست ..
با چشمانش پف شده خمیازه ای کشید و گفت …🥱
مامان حوصله ام سر رفته🥱
دوباره دراز کشید
دخترم نخواب برو یه آبی به دست و صورتت بزن بیا بهت بگم چیکار کنیم😊
فاطمه نرجس سرگرمی همیشگی اش نقاشی کاردستی خاله بازی و خیال بافی است اما بیشتر از همه به نقاشی کشیدن علاقه دارد
فاطمه نرجس : خب مامان دست و صورتم شستم حالا بگو چیکار کنم ؟ ❓❓
نقاشی … نقاشی مادر دختری☺️
فاطمه نرجس انگار هنوز بی حوصله بود …
با خمیازه جواب داد : فکر خوبیه الان میرم دفتر و رنگ هامو میارم 🥱
بعد از چند دقیقه با دفتر نقاشی و جعبه مداد رنگی ۴۸ رنگ برگشت
مداد رنگی سبز و قهوه ای را برداشت شروع کردیم به کشیدن درخت
ناگهان سرش را بالا برد
انگار جرقه ای به ذهنش خورد 🤩🤩
از خوشحالی یک کف محکم و یک بشکن زد👏 🤌
در حالی که دست روی چانه اش بود 🤔 سرش را آرام تکان داد
و گفت :
..آهااا ن مامان یه فکر بکری به ذهنم رسید
من :چه فکر بکری ؟؟
ادامه دارد …..
به قلم خودم
برای شاد بودن، نقشه داشته باش!
یکشنبه 99/05/05
برای شاد بودن، نقشه داشته باش!
این تصور که شادی و غم «خود به خود» و بدون طرح و نقشه سراغ ما میآیند، از اساس غلط است.
شبیه یک فرماندهی جنگی باش که برای تصرف یک منطقه، چندین نقشه میریزد و حتی در صورت شکست نقشه الف، نقشه ب را عملیاتی میکند. برای شاد بودن و فاصله گرفتن از غم و ناراحتی هم باید نقشه و طرح داشته باشی.
تفاوت بین آدم شاد و ناشاد در این است که آدمهای شاد برای شاد کردن خود در شرایط «معمولی» و «بحرانی» نقشه و طرح دارند.
بوی عطر وصال....
سه شنبه 98/08/21
مولای مهربانم💞
برای خواهرم هدیه گرفته بودم رفتیم خانه مادرم..
هدیه اش را دادم ..نشسته بودیم با هم حرف می زدیم که ، پسرم توی اتاق آمد ..همین که وارد اتاق شد، بوی عطر پیراهنش جلوتر از خودش به مشام خاله انسیه جانش رسید …
انسیه نگاهی به من انداخت و گفت:
به به چه بوی خوشی چقدر بوی این عطر برام آشناست …
نکنه مال من باشه…خنده ام گرفت ..
گفتم :شاید…😁
همان لحظه خودم فهمیدم که این عطر سرگردان چه ماجراهایی داشته تا بدست من رسیده است …
انسیه گفت کجا ببینم من لباس پسرت رو بو کنم … دوباره خنده م گرفت..
گفت….بععععله …خودشه … این بو ، بوی عطر وصال است من عطرم رو گم کرده بودم ….
آقاجان ..با یک لبخند مصنوعی بر لب این بار سکوت کردم …سکوتی تامل برانگیز از جنس حسرت و بغض..
بوی عطر وصال…:|
اللهم ارنی الطلعه الرشیده🤲🏻
منبع: به قلم خودم..۹۸/۸/۲۱
به قلم خودم
جمعه 97/03/11
مهدی جان
روزگار لحظه نویس یاس و غم های دیروز ، امید و انتظار امروز و شادی و بهار فرداهایم هستند.
خط به خط ،صفحه به صفحه ،فصل به فصل کتاب زندگانی خود را می نویسم.
فصل اول:فصل غم و یاس با همه سختی ها به پایان رسید .
بگذار بگویم چگونه شروع شد.؟
آن روزهایی که شیطان مرا در آغوش خود بر گرفت و دست های سنگین خود را آرام آرام بر سرم کشید مرا به خواب عمیقی فرو برد. خوابی که نامش غفلت بود .
آن روزها خانه ی دلم کاروانسرا بود رفت و آمدهایی داشت.
آن روز …
چگونه بازگویش کنم که با گفتنش تنم می لرزد . آن روز که شیطان تو را از خانه ی دلم بیرون انداخت .درهای نوازش تو را به رویم بست . غم و ناراحتی سراسر وجودم را فرا گرفت .
آن وقت درهای یاس و ناامیدی شیطان به رویم گشوده شد .
آن روزها فراموشت کردم .
نه نه این طور نیست !!!
چگونه می توانستم تو را فراموش کنم و بی تو روزگار سپری کنم.
کار من افسوس خوردن و آه کشیدن و گریستن بود و پیوسته اندیشه ام این بود که چگونه می توانم تو را دوباره مهمان قلبم کنم؟؟.؟
فصل دوم
ادامه دارد . …
منبع: نوشته شده طلبه میناب 1397/3/11