بوی عطر وصال....
مولای مهربانم💞
برای خواهرم هدیه گرفته بودم رفتیم خانه مادرم..
هدیه اش را دادم ..نشسته بودیم با هم حرف می زدیم که ، پسرم توی اتاق آمد ..همین که وارد اتاق شد، بوی عطر پیراهنش جلوتر از خودش به مشام خاله انسیه جانش رسید …
انسیه نگاهی به من انداخت و گفت:
به به چه بوی خوشی چقدر بوی این عطر برام آشناست …
نکنه مال من باشه…خنده ام گرفت ..
گفتم :شاید…😁
همان لحظه خودم فهمیدم که این عطر سرگردان چه ماجراهایی داشته تا بدست من رسیده است …
انسیه گفت کجا ببینم من لباس پسرت رو بو کنم … دوباره خنده م گرفت..
گفت….بععععله …خودشه … این بو ، بوی عطر وصال است من عطرم رو گم کرده بودم ….
آقاجان ..با یک لبخند مصنوعی بر لب این بار سکوت کردم …سکوتی تامل برانگیز از جنس حسرت و بغض..
بوی عطر وصال…:|
اللهم ارنی الطلعه الرشیده🤲🏻
منبع: به قلم خودم..۹۸/۸/۲۱
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط طلبه میناب در 1398/08/21 ساعت 11:10:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید