به قلم خودم

​مهدی جان 

روزگار لحظه نویس یاس و غم  های دیروز ، امید و انتظار  امروز و شادی و بهار فرداهایم   هستند.

خط به خط ،صفحه  به صفحه ،فصل به فصل کتاب زندگانی خود را می نویسم.

فصل اول:فصل غم و یاس با همه سختی ها به پایان رسید .

بگذار بگویم  چگونه  شروع شد.؟

آن روزهایی که شیطان مرا در آغوش  خود بر گرفت و دست های سنگین خود را آرام آرام بر سرم کشید مرا به خواب عمیقی فرو برد. خوابی که نامش غفلت بود .

آن روزها خانه ی دلم کاروانسرا بود رفت و آمدهایی داشت. 

آن روز …

چگونه بازگویش کنم  که با گفتنش تنم می لرزد . آن روز که شیطان تو را از خانه ی دلم بیرون  انداخت .درهای نوازش تو را به رویم  بست . غم  و ناراحتی سراسر وجودم را فرا گرفت .

آن وقت  درهای یاس و ناامیدی شیطان  به رویم گشوده شد .

آن روزها فراموشت کردم .

 نه نه این طور نیست !!!

چگونه  می توانستم  تو را فراموش کنم و بی تو روزگار سپری کنم.

کار من افسوس خوردن و آه کشیدن و گریستن بود و پیوسته اندیشه ام این بود که چگونه می توانم تو را دوباره  مهمان قلبم کنم؟؟.؟

فصل دوم

ادامه دارد . …

 منبع: نوشته شده  طلبه میناب 1397/3/11 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.