موضوعات: "حاج آقا قرائتی" یا "خاطرات حاج آقا قرائتی "
نصیحت پدرم
چهارشنبه 96/04/14
چهارده ساله بودم كه طلبه شده و عازم شدم. پدرم آمد پاى ماشين و به من گفت: محسن ( (اُستُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك) ) يعنى پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه؟ امروز كه زمان تقيّه نيست! گفت: منظورم اين است كه هيچ وقت براى نماز مقيّد به يك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دليلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى گويند: خطها دوتا شده، يا آقا مسئله اى پيدا كرده و يا اين طلبه… و اگر وارد مسجد ديگرى شوى مى گويند: جاسوس است.
فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش.
منبع:دیده شده در کتاب خاطرات ،محسن قرائتی، 2
درخت بدون میوه
چهارشنبه 96/04/14
درخت بدون ميوه
كنار خانه قديمى ما باغى بود، به پدرم گفتم: اين همه درخت، يكى ميوه نمى دهد! گفت: اين همه انسان در اين خانه زندگى مى كند، يكى نماز شب نمى خواند.
منبع دیده شده در کتاب خاطرات،محسن قرائتی ص2
قول قول است
چهارشنبه 95/04/30
در منزل مهمان داشتم ، به آنان وعده داده
بودم ساعت شش خودم را می رسانم ،
ولی به دلیل ترافیک و مشکلاتی در
مسیر ، ساعت شش و نیم رسیدم .مهمان
پرسید: چرا دیر آمدی؟گفتم در راه چنین
و چنان شد گفت: سوالی دارم ؛گفتم:
بفرمایید.گفت ( اگر شما با مقام معظم
رهبری ساعت شش ملاقات داشتی چه
می کردی؟)گفتم سر دقیقه می رسیدم.
گفت :(پس پیداست تو به من اهمیت
ندادی، تو به من ظلم کرده ای .من و امام
زمان علیه السلام از نظر اجتماعی مساوی
هستیم، قول ، قول است .) شرمنده شدم
و معذرت خواهی کردم.