موضوع: "خاطرات حاج آقا قرائتی "

نصیحت پدرم

چهارده ساله بودم كه طلبه شده و عازم شدم. پدرم آمد پاى ماشين و به من گفت: محسن ( (اُستُر ذَهبَك و ذِهابك و مَذهبك) ) يعنى پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه؟ امروز كه زمان تقيّه نيست! گفت: منظورم اين است كه هيچ وقت براى نماز مقيّد به يك مسجد نشو، چون كه اگر روزگارى به دليلى خواستى آن مسجد را ترك كنى مى گويند: خط‌ها دوتا شده، يا آقا مسئله اى پيدا كرده و يا اين طلبه… و اگر وارد مسجد ديگرى شوى مى گويند: جاسوس است. 

فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقيّد به جا و مكان و لباس و شخص خاصّى مباش.

منبع:دیده شده در کتاب خاطرات ،محسن قرائتی، 2

درخت بدون میوه

​درخت بدون ميوه 

كنار خانه قديمى ما باغى بود، به پدرم گفتم: اين همه درخت، يكى ميوه نمى دهد! گفت: اين همه انسان در اين خانه زندگى مى كند، يكى نماز شب نمى خواند.

منبع دیده شده در کتاب خاطرات،محسن قرائتی ص2