موضوع: "یادداشت ها"

برای شاد بودن، نقشه داشته باش!

برای شاد بودن، نقشه داشته باش!
این تصور که شادی و غم «خود به خود» و بدون طرح و نقشه سراغ ما می‌آیند، از اساس غلط است.

شبیه یک فرمانده‌ی جنگی باش که برای تصرف یک منطقه، چندین نقشه می‌ریزد و حتی در صورت شکست نقشه‌ الف، نقشه ب را عملیاتی می‌کند. برای شاد بودن و فاصله گرفتن از غم و ناراحتی هم باید نقشه و طرح داشته باشی.
تفاوت بین آدم شاد و ناشاد در این است که آدم‌های شاد برای شاد کردن خود در شرایط «معمولی» و «بحرانی» نقشه و طرح دارند.

بوی عطر وصال....

مولای مهربانم💞 

برای خواهرم هدیه گرفته بودم رفتیم  خانه مادرم..

هدیه اش را دادم ..نشسته بودیم با هم حرف می زدیم که ، پسرم توی اتاق آمد ..همین که وارد اتاق شد، بوی عطر پیراهنش جلوتر از خودش به مشام خاله انسیه جانش رسید …

انسیه نگاهی به من انداخت و  گفت:

به به چه بوی خوشی چقدر بوی این عطر برام آشناست …

نکنه مال من باشه…خنده ام گرفت ..

گفتم :شاید…😁

همان لحظه خودم فهمیدم که این عطر سرگردان چه ماجراهایی داشته  تا بدست من رسیده است  … 

انسیه گفت کجا ببینم من لباس پسرت رو  بو کنم … دوباره خنده م گرفت.. 

 گفت….بععععله …خودشه … این بو ، بوی عطر وصال است من عطرم رو گم کرده بودم ….

آقاجان ..با یک لبخند مصنوعی بر لب  این بار سکوت کردم …سکوتی تامل برانگیز از جنس حسرت و بغض..

بوی عطر وصال…:|

اللهم ارنی الطلعه الرشیده🤲🏻

منبع: به قلم خودم..۹۸/۸/۲۱

به قلم خودم

​مهدی جان 

روزگار لحظه نویس یاس و غم  های دیروز ، امید و انتظار  امروز و شادی و بهار فرداهایم   هستند.

خط به خط ،صفحه  به صفحه ،فصل به فصل کتاب زندگانی خود را می نویسم.

فصل اول:فصل غم و یاس با همه سختی ها به پایان رسید .

بگذار بگویم  چگونه  شروع شد.؟

آن روزهایی که شیطان مرا در آغوش  خود بر گرفت و دست های سنگین خود را آرام آرام بر سرم کشید مرا به خواب عمیقی فرو برد. خوابی که نامش غفلت بود .

آن روزها خانه ی دلم کاروانسرا بود رفت و آمدهایی داشت. 

آن روز …

چگونه بازگویش کنم  که با گفتنش تنم می لرزد . آن روز که شیطان تو را از خانه ی دلم بیرون  انداخت .درهای نوازش تو را به رویم  بست . غم  و ناراحتی سراسر وجودم را فرا گرفت .

آن وقت  درهای یاس و ناامیدی شیطان  به رویم گشوده شد .

آن روزها فراموشت کردم .

 نه نه این طور نیست !!!

چگونه  می توانستم  تو را فراموش کنم و بی تو روزگار سپری کنم.

کار من افسوس خوردن و آه کشیدن و گریستن بود و پیوسته اندیشه ام این بود که چگونه می توانم تو را دوباره  مهمان قلبم کنم؟؟.؟

فصل دوم

ادامه دارد . …

 منبع: نوشته شده  طلبه میناب 1397/3/11