هشت سال و پنج ماه و 25 روز ...

 به مردم بگویید امام زمان پشتوانه‌ی این انقلاب است
🔻 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.

در وصیت‌نامه نوشته بود:

من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم…

پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.

اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند…

پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم.

جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند.

بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود. و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست.

این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم.

به مردم دلداری بدهید.

به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است.

بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم.

بگویید که ما را فراموش نکنند.

🔸 بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.

دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است.
 راوی: سردار حسین کاجی

منبع: برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار ص١٩٢ تا ١٩۵

آثار نوافل در کلام آیت الله طباطبایی

نوافل نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت.

ببینید یک روز که به نماز شب موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد.

ملاحظه نمایید شبی که به نماز شب موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نماز شب نشده اید ، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. 

منبع: در محضر علامه طباطبائی، ص 381

شعر پروانه عاشق

پروانه عاشق

تو کوچه های انتظار…

پروانه ای دیوانه وار ..

چشم انتظار یار…

دلش چه بیقرار ..

تا ببینه رخ یار ..

غافل از موانع راه …

پروانه خورد به دیوار…

 پروانه افتاد تو راه. ..

پروانه بالش شکست ..

همون جا آروم نشست…

 بیشتر از این نشد رفت…

 پروانه پر پر می زد ..

گریه می کرد زار می زد ..

صدا می زد تو این مسیر..

 تا قاصدک از راه رسید..

پروانه گفت قاصدک..

ببین بالم شکسته..

غم به دلم نشسته..

نمیتونم پرواز کنم …

برای گلم ناز کنم…

ببین چقدر دلگیرم…

نمیتونم اوج بگیرم…

آروم نمیشه قلبم برای گلم دلتنگم…

بدون اون بیچارم آتیش گرفته  جونم…

قاصدک خبر بیار .. 

خبر یار بیار…

یار دلدار بیاد…

 گل نرگس میاد؟؟؟؟؟

قاصدک گفت:غصه نخور پروانه.. 

برات خبر میارم..

از راه دور میارم..

گوش کن و منتظر باش..

 پروانه شاد و گفت : خدایا شکر ممنونم…

حالا که از یارم دورم ..

درمونم صبر آخه مجبورم..

چشم انتظار می شینم..

 باتمام وجودم با تمام احساسم …

به عشق تو محبوبم….

           

 

عوامل موثر بر لطافت روح

🔹 برای لطافتِ روح مسیر‌ها و عوامل مؤثري هست، ما بايد آن عوامل مؤثر را بشناسيم. اگر آنها را بشناسيم و در سلوکمان مراعات کنيم بيشتر نتیجه خواهيم گرفت. 
🔸 اين لطافت چيز محدودي نيست، از نقطه‌اي که شروع مي‌شود تا بي‌نهايت ادامه دارد؛ چون اسم خداست و در بخش اسماء همه امتيازات جمع است. 

🔹 يکی از اسماءالهی، «لطيف» است و اين لطيف تا بي‌نهايت جا دارد. اما اين بشر چگونه آفريده شده که ساعات خلقتش، انعقاد نطفه‌اش و ارتباطش با سماء و سماوات ممکن است در تلطيف روحش اثر داشته باشد؟!

🔸 يعني مي‌تواند يک نفر حتي انعقاد نطفه‌اش و حملش در زماني باشد که در بخشي از امتيازات با ديگري فرق کند، بچه‌اي که در خانواده خشن به دنيا مي‌آيد، خشونت را مي‌گيرد؛ پس معلوم مي‌شود محیط نیز در این لطافت تأثير دارد؛ اطرافيان و امور تربيتي موثر است.

🔹 محیط، مدرسه و اجتماع همه اينها درصد لطافت را مي‌تواند بالا يا پائين بياورد و بقيه صفات هم همين‌جور است.
 🔸تکرار اسماء حق تعالي همين جا اثرش را [نشان مي‌دهد]. ذکر «يا لطيف» درون انسان را به لطافت سوق مي‌دهد. اما اين لطافت چي هست؟ تازه بايد معنا کرد، انواع و مراتب دارد.

🔹 اسماء در آن مؤثر است، خوراک در آن مؤثر است، مثلا کسي که گوشت گاو مرتب مي‌خورد، بخشي از ابعاد يا بعضي از کيفيات لطافت در او پائين مي‌آيد نسبت به کسي که غذاهاي طبيعي لطيف می خورد.‌ ‌
👈🏻علاوه برتاثیراسمها،غذاها،محیط،همنشین و….برروح انسان،مداومت ذکریالطیف نیزدرلطافت روح موثراست.

حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر  ناصری

مامان کاش من جای مرد عرب بودم...

 

مولای مهربانم? 

دیروز خانم معلم پسرم در گروه کلاس اول  ب پیام  فرستادند …

سلام پسرای گلم….

 داستان درموردامام رضا(ع )بنویسیدوبرام بفرستید آفرین به شما تافردا عصر بفرستید..

 به پسرم گفتم : محمدجان  من  سه تا داستان از زندگی امام رضا علیه السلام برات میخونم هر کدام که دوست داشتی خلاصه اش را بنویس…

داستان موی پیامبر (ص ) و امام رضا (ع)… 

داستان امام رضا(ع)و آهو. ..

داستان امام رضا (ع) و گنجشک …

این سه داستان زیبا را برایش خواندم …

پرسیدم: حالا خلاصه کدام داستان را می نویسی؟؟

 گفت:مامان من داستان موی پیامبر رو دوست دارم بنویسم …

آقا راستش بخواهید برای خودم هم جالب بود تا حالا نشنیده بودم ….  

خلاصه داستان را نوشت …

وقتی تمام شد پرسید: مامان این داستان واقعی بود؟؟؟ ….

گفتم :بله پسرم واقعی بود ..

گفت :  خوش به حال مرد عرب …

پرسیدم چرا ؟؟؟

گفت :کاش من  جای  مرد عرب بودم خوب پیش امام رفته بود ، صورتشم نورانی شد …

منم  دوست دارم صورتم نورانی بشه…

لبخندی زدم و گفتم :عزیزم صورت تو هم نورانی میشه ..

✅اگه  همیشه وضو بگیری …

✅قرآن بخونی و هدیه به امام زمانت بدی…

✅به بزرگتر از خودت احترام بزاری …

✅باهمه مهربون و خوش اخلاق باشی 

✅به حرف خدا گوش بدی…

✅و کلی کارهای خوبی که ما رو به امام زمانمون نزدیک  تر می کنه  ….

✅اونوقت میشی یک پسر امام زمانی که به نور امام زمانت نورانی شدی…

 آقا جانم?

دل نور می خواهد تا روشن شود تا دل شود و نور را در کجا می توان یافت..؟

جز در پناه شما… 

پ.ن.1:  امام زمان نور مطلق است،نور با ظلمت مناسبتی ندارد..! آن چه بین من و امام‌زمان فاصله می اندازد همین حجاب‌ها وغفلت‌های ظلمانی می باشد.. آیت‌الله‌ناصری

پ.ن.2 : دوست داشتن آدم‌های بزرگ، انسان را بـزرگ می‌کند و دوست داشتن آدم‌های نورانی به انسان نورانیت می‌دهد. اثر وضعی محبوب، آنقدر زیاد است که آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا کند… اسـتاد پناهیـان

 اللهم عجل لولیک الفرج

مامان کاش من جای مرد عرب بود ...

 مولای مهربانم💞

دیروز خانم معلم پسرم در گروه کلاس اول  ب پیام  فرستادند …

سلام پسرای گلم….

 داستان درموردامام رضا(ع )بنویسیدوبرام بفرستید آفرین به شما تافردا عصر بفرستید…

به پسرم گفتم : محمدجان  من  سه تا داستان از زندگی امام رضا علیه السلام برات میخونم هر کدام که دوست داشتی خلاصه اش را بنویس…

داستان موی پیامبر (ص )و امام رضا (ع)… 

داستان امام رضا(ع)و آهو. ..

داستان امام رضا (ع) و گنجشک …

این سه داستان زیبا را برایش خواندم …

پرسیدم حالا خلاصه کدام داستان را می نویسی …

گفت:مامان من داستان موی پیامبر رو دوست دارم بنویسم …

آقا راستش بخواهید برای خودم هم جالب بود تا حالا نشنیده بودم ….

خلاصه را نوشت وقتی تمام شد پرسید مامان این داستان  واقعی بود؟؟؟ ….

گفتم :بله پسرم واقعی بود ..

گفت :  خوش به حال مرد عرب …

پرسیدم چرا ؟؟؟

گفت :کاش من جای  مرد عرب بودم خوب پیش امام رفته بود ، صورتشم نورانی شد …

منم  دوست دارم صورتم نورانی بشه…

لبخندی زدم و گفتم :عزیزم صورت تو هم نورانی میشه ..

اگه  همیشه وضو بگیری …

قرآن بخونی و هدیه بدی به امام زمانت …

به بزرگتر از خودت احترام بزاری …

باهمه مهربون و خوش اخلاق باشی 

به حرف خدا گوش بدی…

و کلی کارهای خوبی که ما رو به امام زمانمون نزدیک  تر می کنه  ….

اونوقت میشی یک پسر امام زمانی که به نور امام زمانت نورانی شدی…

آقا جانم🌹

دل نور می خواهد تا روشن شود تا دل شود و نور را در کجا می توان یافت..؟

جز در پناه شما… 

پ.ن.1:  امام زمان نور مطلق است،نور با ظلمت مناسبتی ندارد..!

آن چه بین من و امام‌زمان فاصله می اندازد همین حجاب‌ها وغفلت‌های ظلمانی می باشد….

آیت‌الله‌ناصری

پ.ن.2 : دوست داشتن آدم‌های بزرگ، انسان را بـزرگ می‌کند و دوست داشتن آدم‌های نورانی به انسان نورانیت می‌دهد. اثر وضعی محبوب، آنقدر زیاد است که آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا کند..

اسـتاد پناهیـان

الهی هب لی کمال انقطاع الیک 🤲

اللهم عجل لولیک الفرج 🤲

سلام دخترم خوش آمدی...

 

 مولای مهربانم?
السلام علیک یا حجه الله فی ارضه…
سلام امام زمانم..
امروز جمعه متعلق به شماست…
آقای من ، من در این روز میهمان و پناهنده به توام …
و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران…
و از سوی خدا به پذیرایی و پناه دهی ماموری پس مرا پذیرا باش و پناه ده …
آقاجان…
امروز  روز جمعه یازدهم ذیقعده  خاص تر و متفاوت است با جمعه های دیگر ….
امروز روز  میلاد امام رضا علیه السلام است و من دلتنگ مشهدم…
امسال جای خیلی ها در حرم خالی است…
کاش امروز را در حرم امام رئوف میهمانت بودیم…
پس  همگی با پای دل می رویم سوی حرمش …
از دور بوی او را حس می کنید؟؟؟
بوی کسی که غریب خداست …
از دور گنبد زیر نور آفتاب به زیبایی تمام در شهر مشهد می درخشد …
می خواهیم وارد حرم شویم…
اذن دخول می خوانیم…

اَللَّهُمَّ اِنّی وَقَفْتُ عَلی بابٍ مِنْ اَبْوابِ بُیوتِ 
پروردگارا! من پشت در یکی از درهای خانه‌های 

نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَالِهِ وَقَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ اَنْ  یدْخُلُوا اِلاَّ بِاِذْنِهِ …
پیامبرت ایستاده‌ام و منع نمودی از اینکه مردم 
بدون اجازه وارد آنها شوند….

آقا اجازه هست؟؟؟؟
قطره اشکی که روی گونه هایمان سر خورد امام رئوف را در مقابل خود حس می کنیم …
یعنی اجازه هست…
به ایشان سلام می دهیم  سلامی صاف و بی ریا به صافی آب سقاخانه…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..
سلام دخترم خوش آمدی….
چه صحن و سرایی، چه عطر دل انگیزی، چه نسیم خنکی . ..
اینجا محل رفت و آمد فرشتگان …
اینجا مقصد پروانه ها و قاصدک ها ست
اینجا آرامشی ناب ما را در آغوش می کشد. ..
اینجا بوی خدا می آید و سرشار از معنویت می شوی …
امام رضاجانم …
بطلب هرچه زودتر که در این بهشت خدا دوباره قدم بردارم  ….
من به  حال و هوای حرمت شدیدا محتاجم …

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏

بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه

وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ

و حجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد

صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏

درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
اللهم عجل لولیک الفرج…به قلم خودم 99/4/13

دعای اذن دخول حرم امام رضا علیه السلام


اَللَّهُمَّ اِنّی وَقَفْتُ عَلی بابٍ مِنْ اَبْوابِ بُیوتِ 
پروردگارا! من پشت در یکی از درهای خانه‌های 

نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَالِهِ وَقَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ اَنْ 
پیامبرت ایستاده‌ام و منع نمودی از اینکه مردم 

یدْخُلُوا اِلاَّ بِاِذْنِهِ فَقُلْتَ یااَیهَاالَّذینَ امَنُوا 
بدون اجازه وارد آنها شوند و فرمودی: ای ایمان آورندگان! 

لاتَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی اِلاَّ اَنْ یؤْذَنَ لَکمْ اَللَّهُمَ 
به خانه‌های پیامبر بدون اجازه داخل نشوید. ای پروردگارا! 

اِنّی اَعْتَقِدُ حُرْمَةَ صاحِبِ هذَا الْمَشْهَدِالشَّریفِ 
من به احترام و عظمت صاحب این حرم مطهّر 

فی غَیبَتِهِ کما اَعْتَقِدُها فی حَضْرَتِهِ وَاَعْلَمُ اَنَ 
در غیابش همانند حضورش معتقد هستم و یقین دارم که 

رَسُولَک وَخُلَفائَک عَلَیهِمُ السَّلامُ اَحْیاءٌ عِنْدَک 
پیامبرت و خلفای گرامت زنده‌اند واز روزی 

یرْزَقُونَ یرَوْنَ مَقامی وَیسْمَعُونَ کلامی 
و نعمتهای نزد تو بهره مند هستند. و مرا می‌بینند و کلام مرا می‌شنوند 

وَ یرُدُّونَ سَلامی وَاَنَّک حَجَبْتَ عَنْ سَمْعی 
و جواب سلام مرا می‌دهند و مرا (بخاطرعدم شایستگی) از شنیدن 

کلامَهُمْ وَفَتَحْتَ بابَ فَهْمی بِلَذیذِمُناجاتِهِمْ 
کلام آنان محروم ساخته‌ای و لذت مناجات آنان را بر من چشانده‌ای 

وَاِنّی اَسْتَأْذِنُک یا رَبِّ اَوَّلاً وَاَسْتَأْذِنُ رَسُولَک 
پروردگارا! در مرتبه اوّل از تو اجازه می‌خواهم و در مرتبه 

صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَالِهِ ثانِیاً وَاَسْتَأْذِنُ خَلیفَتَک 
دوّم از پیامبرت اذن می‌طلبم و در مرتبه سوّم از خلیفه‌ات، این 

الْاِمامَ الْمُفْتَرَضَ عَلَی طاعَتُهُ عَلِی بْنَ مُوسَی 
امامی که اطاعت آن را بر من واجب نموده‌ای یعنی امام علی بن موسی (علیه السلام) 

الرِّضا عَلَیهِ السَّلامُ وَالْمَلائِکةَ الْمُوَکلینَ 
و از ملائکه پاسدار این حرم پاک، رخصت می‌جویم که 

بِهذِهِ الْبُقْعَةِ الْمُبارَکةِ ثالِثاً ءَاَدْخُلُ یا رَسُولَ اللَّهِ 
داخل این حرم مطهّر شوم. ای پیامبر خدا! آیا به من اجازه می‌دهی داخل 

ءَاَدْخُلُ یا حُجَّةَاللَّهِ ءَاَدْخُلُ یا مَلائِکةَاللَّهِ 
شوم؟ ای حجّت خدا! به من اذن می‌دهی؟ ای ملائکه

الْمُقَرَّبینَ الْمُقیمینَ فی هذَالْمَشْهَدِ فَأْذَنْ لی 
مقرّب مقیم در این حرم نورانی! به من رخصت می‌دهید؟ 

یامَوْلای فِی الدُّخُولِ اَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ 
ای مولای من! به من اجازه ده به بهترین نحوی که به اولیای خوداجازه می‌دهی 

اَوْلِیائِک فَاِنْ لَمْ آکن اَهْلاً لِذلِک فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِک 
تاداخل حرم مطهّرگردم. اگرچه من سزاواراین چنین اجازه نیستم، ولی توشایسته آنی 

پیرزن انگار دوباره خواب می بیند ...

 

مولای مهربانم?

فهمیده بود انگار که خوابش راست است ، صبح بیدار شد و شروع کرد به تمیز کردن خانه اش ، مهمان عزیزی دارد امروز !

فرش ها را شست ، اسباب پذیرایی از آقا را حسابی جفت و جور کرد ، حیاط را شست و آب حوض فیروزه ای اش را عوض کرد .

… بهترین پذیرایی از آقا می تواند پختن نان برایش باشد ، تنور را تمیز کرد ، و روشنش کرد . خمیرها را یک به یک خیلی مرتب چید توی سینی و منتظر ماند تا برای آقا نان تازه بپزد و پذیرایی اش کند.

رفت درب خانه را باز کرد و روی پله اول نشست و منتظر ماند

ظهر به نیمه اش رسید و پیرزن دل توی دلش نبود اما دلشوره خفیفی هم داشت که نکند آقا اصلا نیاید

بعد از ظهر هم گذشت ، دلشوره خفیف پیرزن بالا گرفته بود یعنی آقا نمی آید ؟ خدایا پس چه شد خواب ما؟

دم غروب شده بود ، آفتاب امید پیرزن همراه آفتاب آسمان داشت نفس های آخر را می کشید 

 ، ایستاد و برای بار آخر تا انتهای کوچه را نگاه کرد پیش خودش گفت آقا کجا و خانه یک پیرزن روستایی ساده کجا؟ دلش شکست و اشکش جاری شد

از روی پله پایین آمد و رفت که در خانه را ببندد ناگهان دید کوچه غرق نور شد برگشت و آقا را دید که خرامان خرامان سمتش می آید زبانش بند آمده بود دستانش می لرزید و مات نگاه می کرد جلال پیامبر گونه آقا را .

آقا پیش قدم شد و سلام کرد ، پیرزن می خواست جان دهد از شدت شوق ! نفهمید چطور سلام آقا را جواب داد که آقا فرمود مهمان نمی خواهید؟  پیرزن انگار جانی گرفت با این جمله ….

قدمتان سر چشم ما آقا ، خوش آمدید بفرمایید یابن رسول الله ، خوش آمدید

آقا قدم در خانه گزاشت.. 

پیرزن انگار دوباره دارد خواب می بیند ، هشتمین شاخه درخت طوبی خانه اش را سرسبز کرده بود اتاق نه ، خانه پیرزن نه ، کوچه نه ،  محله نه ، انگار همه شهر نورانی شده بود .

پیرزن یاد پذیرایی اش افتاد یعنی همان تنور و نان تازه برای آقا ، تنور خاموش شده بود با کمک آقا تنور را روشن کرد و خمیر ها را آقا به او می داد و او هم درون تنور می گذاشت ، دل پیرزن داشت پر می کشید ، واقعا او داشت با امام اش نان می پخت . بوی نان تازه محله را برداشته بود

فکری به ذهن پیرزن زد او از امام خواست تا روی یک خمیر دستی بکشد تا متبرک شود و این نان سهم خودش باشد . آقا فرمود که نمیشود و این کار سرانجام ندارد ، پیرزن اصرار کرد و آقا دستی روی خمیر کشید پیرزن خمیر متبرک را توی تنور گذاشت ، عجیب بود خمیر نمی پزد؟ چند بار دیگر هم امتحان کرد اما دید نه خمیر آتش نمی گیرد امام فرمود دیدی نمی شود! چیزی که به دست امام (ع) تبرک شود در آتش نمی سوزد ….

اشک پیرزن جاری شد ، آقا آماده شد که برود و از میهمان نوازی پیرزن تشکر کرد و در حقش دعا نمود ، پیرزن همچنان اشک می ریخت ، آقا لبخندی زدند و به سمت در حرکت کردند و خداحافظی کردند و رفتند برای ادامه مسیر به سمت طوس… همان راهی که از آن برگشتی نداشت پسر رسول خدا …

پیرزن ماند و خمیری که نان نشده بود ، خمیری که نمی سوخت…

 

 

آقا جان…

دلهای ما قدر خمیر آن پیرزن نمی ارزد؟؟؟??

اللهم ارنی الطلعه الرشیده??

ما کسی را غیر از طلاب نداریم

در تشرفی که آیت‌الله الهی طباطبائی (برادر علامه طباطبائی) به محضر حضرت بقیةالله (عج) داشتند، حضرت به ایشان فرمودند: اگر مشکل و گرفتاری داشتید خدا را قسم بدهید به ریزه‌خواران سفره ما.

آیت‌الله الهی طباطبائی فرمودند: با وجودی که منظور حضرت را فهمیدم اما می‌خواستم از لسان شریف خودشان بشنوم!

سؤال کردم: آقا جان! ریزه خواران سفره شما چه کسانی هستند؟

حضرت فرمودند: همین طلبه‌ها.

سؤال کردم: آقا جان! شما از آنها راضی هستید؟ نن سکوت کردند و بعد از تأملی فرمودند:

ما کسی را غیر از آنها نداریم!

 

یا امام العصر ما زآن تو ایم ….

بنده انعام و احسان تو ایم….

بر نمیداریم سر از خاک درت.. 

تا ابد بر عهد و پیمان توایم…

در صراط مستقیم بندگی پیرو ووارشاد و برهان تو ایم…

پیشه ما عشق و شوق کوی توست …

چاکرانه سر به فرمان تواییم….

هرکسی را مطلب و معشوقی گرفت 

ما گرفتار و پریشان تو ایم…

هر کسی را علت و بیماری است.. 

ماهمه بیمار و هجران توایم…

دردمندانیم از سوز فراق …

جملگی محتاج درمان توایم…

ملک دنیا گر همه از آن ماست …

 

       منبع: کتاب پای درس علما، محمد تقی                  صرفی پور، ص ۶۵۷