موضوع: "شعر"

چه بخشنده خدای عاشقی دارم...

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که میخواند مرا ، با آنکه میداند گنه کارم
اگر رخ بر بتابانم

دوباره ، می نشیند بر سر راهم
دلم را می رباید ، با طنین گرم و زیبایش

که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست

چه زیبا عاشقی را دوست میدارم
دلم گرم است میدانم، که میداند

بدون لطف او ، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی، اما

دلم گرم است ، می دانم ،

خدای من، خدایی خوب می داند
و میداند که سائل را نباید دست خالی راند …

شعر ای آرزوترین بهار حامد جلیلی

​ای آرزوترین بهار تنها امید روزگار

آرامش دل های زار ماه شبای انتظار

بیا برگرد ای مسافر خسته از غم تو گسسته

تار و پود دل این دلشکسته

ز هجر تو ابر دیده بهاره در فراق نگاره

چشم پنجره ها در خون نشسته

در رویای دیدار تو ام بی قرار تو ام

مرغ غمزده حالم قوت پر و بالم

وا بکن گره از این پای بسته

بر روزگار بی حبیب جانا تویی تنها طبیب

یارا در این شهر غریب عطری نداره بی تو سیب

بیا برگرد ای ترانه ی لبها بهترین دعاها

ای پناه سرشک بی کسی ها

بزن بارون ای خزانه ی رحمت آسمان کرامت

سوی تو به نیاز دست دنیا

توی نجوای هر روز شبی فاطمی نسبی

ای سلاله عصمت سر کن این شب غیبت

ای امید زلال اشک غم ها

اللهم عجل لولیک الفرج

خدایا تو قلب مرا می خری ؟

خدایا تو قلب مرا می خری؟

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم این جا و آن جا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن سرسری آمد و رفت

ولی هیچ کس واقعاَ

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم ،قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد

یکی گفت :

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوار هایش سیاه است!

یکی گفت:

چرا نور این جا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است!

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

ومن تازه آن وقت گفتم :

خدایا تو قلب مرا می خری؟

و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید دیگر

برای شما جا نداریم

از این پس به جز او

کسی را نداریم

شاعر :عرفان نظر آهاری

از کتاب با گچ نور بنویس

منبع:ماهنامه آشناخرداد95